معنی گوش فرا دادن

فارسی به انگلیسی

گوش‌ فرا دادن‌

Attend, Mark, Mind, Hear, Hearken

فرهنگ فارسی هوشیار

فرا دادن

(مصدر) شرح دادن مطلبی را بیان کردن، بسویی متوجه کردن. یا پشت فرا دادن. پشت کردن فرار کردن یا گوش فرا دادن. نیک گوش دادن.


گوش فرا داشتن

(مصدر) گوش داشتن گوش دادن: و منافقان مدینه چون رسول از مدینه بیرون آمد قاصدی فرستادند سوی ابوسفیان حرب که: گوش فرا دار و باحتیاط رو که محمد از مدینه برفته است.


گوش دادن

گوش افکندن، شنیدن، تسمع


گوش پیچ دادن

(مصدر) پیچاندن گوش کسی برای تادیب او گوشمال دادن: و گرنه چنانت دهم گوش پیچ تودانی که هیچی و کمتر ز هیچ. (نظامی)

حل جدول

گوش فرا دادن

شنیدن


گوش دادن

سماع

سمع

‌ استماع


گوش فرا داشتن

نیوشه

لغت نامه دهخدا

گوش دادن

گوش دادن. [دَ] (مص مرکب) شنیدن. (غیاث). گوش افکندن. (آنندراج). تسمّع. (دهار). انظار. (منتهی الارب). حالت استماع به خود گرفتن. استماع. اصغاء. ارعاء. گوش فراداشتن. نیوشیدن. گوش داشتن:
گشاده زبان مرد بسیارهوش
بدو داد شاه جهاندار گوش.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 99).
بگفت این سخن مرد بسیارهوش
سپهدار خیره بدو داد گوش.
فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 123).
تهمتن به گفتار او داد گوش
پیاده بیامد برش با خروش.
فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1716).
سوی قصه گفتنْش می داد گوش
سوی نبض و جستنْش می داشت هوش.
مولوی.
- دل و گوش دادن، با دقت توجه کردن به چیزی. گوش فرادادن با رغبت:
یکی جام یاقوت پُرمی به چنگ
دل و گوش داده به آوای چنگ.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1067).
- گوش دل دادن به کسی، سراپا گوش شدن. به یک باره گوش شدن. اورا گوش داشتن. با دقت به سخن وی گوش فرادادن. توجه کردن با دقت:
یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی ده
که سوز عشق سخنهای دلنواز آرد.
سعدی.
|| فاقد آلت شنوائی شدن. از دست دادن گوشهای خود. گذاردن که آلت شنوائی از دست رود. گذاردن که گوش جدا شود:
گوش داده بُوَد به طمع سرو
داغ خورده بُوَد به طمع کباب.
قطران.
(از امثال و حکم ج 3 ص 1333 ذیل گوش در سر سرو نهادن).
|| و صاحب برهان گوش دادن به معنی ترک دادن و واگذاشتن هم آورده و در این تأمل است. (آنندراج). (در برهان دیده نشد). || متوجه شدن و ملاحظه فرمودن. (آنندراج).


فرا

فرا. [ف َ] (حرف اضافه) نزدِ. نزدیک. پیش: فرا او رفتم، پیش او رفتم. (یادداشت بخط مؤلف). سوی. طرف. جانب. (برهان):
به حبل ستایش فرا چَه ْ مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی (بوستان).
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت کای عاشق دیرینه ٔ من خوابت هست ؟
حافظ.
|| (اِ) کنج و گوشه. (برهان). || بالا و بلندی. رجوع به فراز شود. || (ص) بلند. مقابل فرو.
- فراپایه، بلندپایه. (یادداشت بخط مؤلف):
چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان
چو آسمان فراپایه در زمانه بپای.
فرخی.
رجوع به فراز شود.
|| نزدیک. || دور. (برهان):
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
|| (حرف اضافه) بَِ (به). با: فرمانبردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت: کن و مکن ! (تاریخ بیهقی).
رفت نهانیش فرا خانه برد
بدره ٔ دینار به صوفی سپرد.
نظامی.
که گفت آن روی شهرآرای بنمای
چو بنمودی دگرباره فراپوش.
سعدی.
به بیچارگی تن فرا خاک داد
دگر گرد عالم برآمد چو باد.
سعدی.
|| در:
فروماند تو را آلوده ٔ خویش
هوای دیگری گیرد فراپیش.
نظامی.

فرهنگ معین

فرا دادن

بیان کردن، گردانیدن، متوجه کردن. [خوانش: (فَ. دَ) (مص م.)]

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

گوش دادن

Anhören, Hören, Lauschen

فرهنگ عمید

گوش

(زیست‌شناسی) از اعضای بدن که آلت شنیدن است و به‌وسیلۀ آن صداها درک می‌شود و از سه قسمت تشکیل شده گوش‌خارجی، میانی و درونی،
گوشه
[عامیانه، مجاز] جاسوس،
[قدیمی، مجاز] منتظر، مراقب،
* گوش‌به‌در داشتن: [قدیمی، مجاز] منتظر بودن: گوش دلم بر در است، تا چه بیاید خبر / چشم امیدم به راه، تا که بیارد پیام (سعدی۲: ۴۰۵)،
* گوش‌ تیز کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] = * گوش نهادن
* گوش‌ خواباندن: (مصدر لازم) [مجاز] صبر کردن و منتظر فرصت بودن،
* گوش ‌دادن: (مصدر متعدی) گوش فرا دادن، گوش کردن، شنیدن،
* گوش ‌داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
گوش‌ کردن، گوش فرا‌دادن، شنیدن،
[مجاز] مواظبت و مراقبت و حفظ کردن،
* گوش فرادادن: (مصدر متعدی) گوش دادن و شنیدن،
* گوش فراداشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]= * گوش نهادن
* گوش‌ گرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
گوش‌ دادن، گوش داشتن،
[مجاز] پند کسی را شنیدن و به‌ یاد نگه‌ داشتن،
* گوش ‌نهادن: (مصدر متعدی) به‌دقت گوش دادن،

معادل ابجد

گوش فرا دادن

666

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری